زندگی

زندگی زیباست.اگر زیبا نگاه کنیم.

فلسطین

به کدامین گناه پرپر شدی؟

کودک فلسطینی

لاکپشت

لاک پشت ها هم عاشق میشن
و تحمل درد عشق براشون اسونه
چون عشقشون آروم ترکشون می کنه

غم فوتبالی

عکس جالبیه.

سکوت

ساعت ۸ صبح با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار میشم.

یه صدا از پشت گوشی میگه الو بیت محمودی؟(مزاحم تلفنیه)

با اینکه ساعت ۴ صبح خوابیدم ولی دیگه خواب از سرم پریده.یه چائی میخورم.دوباره دراز میکشم.دوست دارم بخوابم.و ادامه خوابم رو ببینم.چشمام تازه گرم شده که با صدای مهیبی به خودم میاد.یادم رفته بود.خونه کناری رو کوبیدن دارن یه آپارتمان میسازن.حوصله خونه رو ندارم.میزنم بیرون.نیم ساعت منتظر تاکسی بودن یه چیز طبیعیه.به چراغ قرمز میرسیم.سر چهارراه یه بیمارستانه.صدای بوق ماشین ها بلند شده.به فکر بیمار قلبی هستم که روی تخت دراز کشیده و داره استراحت مطلق میکنه.با صدای راننده تاکسی به خودم میاد.پیاده میشم.صدای راننده تاکسی رو میشنوم که داره به من فحش میده.در رو محکم بستم.سریع از تاکسی دور میشم.از سروصدا خسته شدم.به پارک میرم.روی یه نیمکت میشینم و به بازی بچه ها نگاه میکنم.چه دوران شادی دارند.هیچ غمی ندارند.با صدای زنگ موبایل به خودم میام.اشتباهی گرفته.ظهر شده.گرسنه نیستم.وای یادم رفته پول برق رو پرداخت کنم.هنوز یه ساعت به تعطیلی بانک مونده.سریع خودم رو به بانک میرسونم.در بانک شلوغه.جمعیت توی صف عابر بانک ایستادند.میرم توی بانک.وای عجب شلوغه.چاره ای نیست روز آخره.نوبت من که میشه اونور بانک درگیری میشه.رئیس بانک با یه ارباب رجوع دست به یقه شده.یه هوک راست یه هوک چپ.زیر چشم ارباب رجوع کبود میشه.صدای آژیر ماشین پلیس میاد.ارباب رجوع رو به علت اغتشاش در امنیت عمومی دستگیر میکنند.ساعت اداری بانک به اتمام رسیده و من هنوز فیش برق رو پرداخت نکردم.کارمند بانک عصبانیه.میترسم از این که مرا نیز به عنوا ناقض امنیت دستگیر کنند.از بانک میزنم بیرون.خانه مقصد من است.به خانه که میرسم از خستگی نای نشستن ندارم.روی تخت دراز میکشم.هدفون رو تو گوش میزارم.اینجا تهرانه یعنی شهری که............................................

باتلاق

زندگی یه باتلاقه. همه ماها میخوایم خودمون رو بکشیم بیرون.اما غافلیم.غافلیم از این که با این دست و پا زدن های اضافی بیشتر تو این باتلاق فرو میریم.

13/1/87 ساعت ۲۲

پیاده آمده بودم

یه شعر از یه شاعر افغان

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

ادامه مطلب ...

خون

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن..

تو باشی منم باشم..

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید..

تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی..

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم..

با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی..

بهت می گم چشماتو می بندی؟

میگی آره بعد چشماتو می بندی ...

بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟

می گی آره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..

یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..

می دونی؟

می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع..

یه ضربه عمیق..بلدی که؟

ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی

من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی

خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه

و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی..

تو داری قصه می گی..

من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه

رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..

حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی..

تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم..

می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.

می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم..

می بینی دیگه نفس نمی کشم..

چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..

می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن..

از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..

مردن خوب بود ارومه اروم...

گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم

 خوشگل شدیا

بعدش تو همون جوری

وسط گریه هات بخندی

گریه نکن خوب.دلم میشکنه

دل روح نازکه نشکونش خوب

 

 

خنگی

دوست دارم خنگ باشم.تا خیلی چیزها رو متوجه نشم..............................همین.