آسمان جور امانت نتوانست کشید

مستقیم.تاکسی ترمز کرد و من سوار شدم.رادیو موزیکی ملایم از ریچارد کلایدرمن پخش میکرد و تاکسی در حرکت بود.قطرات بارن شیشه را خیس کرده بود.با صئای زنگ موبایل مرد راننده به خود آمدم.سلام علی آقا.خوبی پسرم؟نه من فعلا نمیام سر کارم شما شام بخورین.من هم اومدم میخورم.باشه چشم.اگه مسرم خورد حتما میگیرم.گفتی چنده؟آها!!چشم حتما برات میگیرم گل پسر.نه مرسی سلام برسون.خدا حافظ.تلفن قطع شد.بغض گلوی مرد راننده را گرفته بود.مزیک تمام شد.گوینده از پشت میکروفون زمزمه میکرد:میگویند رسیدن به ماه سخت است.میگویند تا آسمان فاصله است.ولی من هر روز آسمان را لمس کرده ام.هر روز هنگام غروب.که خ.ورشید در پشت کو ها به خواب میرود.......مجالی برای شنیدن ادامه صحبت های گوینده نبود.به مقصئ رسیده بودم.پیاده شدم.باران قطع شده بود. 

آسمان سرخ بود