پیاده آمده بودم

یه شعر از یه شاعر افغان

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!
همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت‌
و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌

***
منم تمام افق را به رنج گردیده‌،
منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌
منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود
و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است‌
به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است‌
اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌
تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌
من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد

***
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

***
چگونه باز نگردم‌، که سنگرم آنجاست‌
چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب‌
و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام‌بستن و الله اکبرم آنجاست‌
شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست‌
کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌
مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌

***
شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌
شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌
تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌
تویی که کوچه غربت سپرده‌ای با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌

***
اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌
و چند بته مستوجب درو هم داشت‌
اگرچه تلخ شد آرامش همیشهتان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشهتان‌
اگرچه متهم جرم مستند بودم‌
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌
به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌
و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد

محمد کاظم بلوچی مشهد ـ 27 / 1 / 1370

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام بر دوست گرامی مجهول ؟
من از فضای وبلاگتون خیلی خوشم اومد . رنگ زمینه انسان رو دلگرم میکنه ... در مورد این شعر بگم این دو بیت دلم رو اتیش زد
تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌
تویی که کوچه غربت سپرده‌ای با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌
دوست دارم تبادل لینک کنیم و من همین امشب وبلاگ شما رو لینک میکنم

محمّد 1387,01,11 ساعت 11:59 ق.ظ http://villager.blogfa.com

سلام :(

شعرهای افغانی همیشه حماسی هستند و دم از آزادی و عشق به وطن میزنن.


بله ، با تبادل لینک هم موافقیم.

ستاره 1387,01,11 ساعت 10:59 ب.ظ http://setarehedoor.blogfa.com

سلام بر خواهرزاده جان. ۱- سری قبل توصیه کرده بودم که قرصاتو بخور تا کارت به بستری و شوک و اینا نکشه که نظراتم تایید نشد ۲- شعرت تکراری پسرم. این شعر وقتی تازه امریکا حمله کرده بود افغاننستان تو همه مجلات چاپ شد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد