اتاق من

خانه من یک اتاق است . پس شهر من اتاق من است چون شهر ما خانه ماست.اتاق من بزرگ است.خیلی بزرگ.در حال فکر کردن به ادامه متن هستم.ناگهان به این نتیجه میرسم که اتاق چیست؟ راستی فقط من میگویم اتاق یا همه میگویند اتاق.شاید این واژه ساخته ذهن خودم است.نمیدانم.راستی امشب با تو خداحافظی کردم یا نه؟اتاق.واژه عجیبی است.برای من که گنگ است.قابل هضم نیست.راستی مگر واژه غذاست که قابل هضم باشد؟شاید غذای فکر است.پس من از هضم آن عاجزم.غذای من هم برای تو.بخور تا سیر شوی.نوش جان.نگاهم به جلد سی دی که در همین نزدیکی است می افتد.پر است از واژه های مختلف و دیر هضم و شاید غیر قابل هضم.گیج شده ام.نمیدانم چه میگویم.امروز به این نتیجه رسیدم که مدتهاست به این نتیجه رسیده ام که من در ساعاتی از روز یا هفته یا بهتر بگویم در طول عمرم دیوانه میشوم.شاید هم همیشه دیوانه ام و در ساعاتی عاقل میشوم.راستی فرق عاقل و دیوانه چیست؟ای کاش میدانستم.شاید سالهاست مرده ام و نمیدانم.این هم ممکن است ولی احتمالش کمتر است.آخر هنوز نکیر و منکر را ندیده ام.موجودات خوبی هستند فکر کنم.حوصله نوشتن ندارم.